محل تبلیغات شما

ببینید

دوست دارم هرگاه پیر بشوم و اگر قرار باشد چشمانم ضعیف بشوند و تار،دور بین شوم.می خواهم دور دست ها را ببینم.آن وقت بزنم توی روستاها و کوه و دشت.

آخر خدا را شاهد،چه دارد این شهرهای آلوده ی ما؟

عینِ دوغ های آبکی،عینِ شیرهای آب قاطی دار،عینِ آن قصابی ای که به جای گوشتِ گوسفند،گوشتِ خر می داد به خورد مردم،عینِ عسل شکرآبی،عینِ رل های جوان ها،عینِ همین رفتارِ لامصبِ ما!

آخر خدا را وکیل،ما چه کردیم با اخلاق و ارزش و انسانیت؟

ما چه آوردیم به روزِ مروت،ما چه آوردیم به روزِ اعتماد،ما چه آوردیم به روزِ محبت،ما چه آوردیم به روزِ قسمِ حضرت عباسی،ما چه آوردیم به روزِ عشق؟همین عشقِ لامذهب که حرفش شده لق لقه ی زبانِ ما؟

آخر خدا را منصف،فکرِ خودتان نیستید،فکرِ اصالت هم نیستید؟

هیچ چیز دیگر توی این شهرهای مدرنیته ی مبلمانِ شهری شده ی مان اصیل نیست،پنداری سلام های مان،پنداری احوال پرسیِ مان،پنداری خنده های مان،پنداری وفاداریِ مان،پنداری دوستت داریم هایمان،پنداری خودِ لعنتیِ مزخرفِ مان.اصالت چه کند از دستِ ما؟

بگذارید مرا به خدا که چشم هایم دور بین شود،فقط دشت و کوه ببیند،فقط اصالت ببیند،فقط شیرِ بدون آب گوسفند ببیند،فقط گوشتِ خودِ خود گوسفند ببیند،فقط پایِ هم ماندن ببیند!

اما راستی،

اگر دور بین شود دو چشمم،آن وقت چطور تو را ببینم؟

بویِ اصالت را محتاجم،نفس گرفته ام...

مردِ بی اینترنشنال

منو رها کن ازین فکرِ تنهایی!

آوردیم ,روزِ ,اصالت ,ببیند،فقط ,خدا ,های ,چه آوردیم ,به روزِ ,آوردیم به ,خدا را ,های مان،پنداری

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها